یا معشوق حسین
امروز عاشوراست،
امشب شام غریبان ...
و برای شرح تب و تاب انتظار و آرزوی رسیدن،
چه روزی خونین تر از عاشورا،
روزی برای تمنای وصال ...
شوقی که از یک رویا شروع شد ...
رویایی که سالها پریشونم کرد،
رویای نیمه شب تاسوعا.
رویایی که سید الشهداء در لباس رزم به خوابم اومد،
نگاهشو به چشمام دوخته بود...دستش روی دستم...
تعبیرش چه بود و چه نبود نفهمیدم...
بعدشم سالها حیرت...
ای کاش ها... شایدها...
روزهای پرتنش و التهاب...
اتفاقات جورواجور...ریز و درشت...
دست آخر موندم و حسرت... حسرتی به وسعت خلاء.
حسرت اون دست،
حسرت اون نگاه،
حسرت عبور،
حسرت بازگشت،
حسرت تمنا،
حسرت وصال،
حتی شده در رویا...
سحر